جدول جو
جدول جو

معنی نیم لینگ - جستجوی لغت در جدول جو

نیم لینگ
نوعی تقسیم سنتی گوشت گاو که حدودا، یک هشتم گوشت آن را شامل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
ظرفی که کمان را در آن می گذارند، قربان، ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
قیراط، (مهذب الاسماء) (زمخشری) (یادداشت مؤلف) (دستورالاخوان)، تسو، یک جو، (یادداشت مؤلف) (از زمخشری)، دوازده یک چیزی، یک دوازدهم چیزی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) :
به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو.
فرخی (از فرهنگ اسدی).
از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ
ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ.
فرخی (از یادداشت مؤلف).
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ.
معزی.
هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451).
همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ.
نظامی.
، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) :
به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید:
ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ.
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
که اندکی می لنگد. کندرفتار:
سخن بین که با مرکب نیم لنگ
چگونه برون آمد از راه تنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
رجوع به نیم ترک شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
در دو بیت زیر از مجیر آمده و معنی آن معلوم نشد و احتمالاً آینۀ کوچکی بوده است:
ای دلت از نه فلک ساخته نیم آینه
وی ز دلت هشت خلد یافته صد میزبان.
مجیر.
خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان
تافت چو نیم آینه جرم مه از قیروان.
مجیر
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در شاهد زیر معنی کلمه معلوم نشد:
از دهان تنگ تو ناگه شگفت آید مرا
زین غزلها و سرود و حشو و نیم آهنگ تو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم رنگ
تصویر نیم رنگ
رنگ باخته کم رنگ، ناتمام ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
((لَ))
کمان دان، غلاف کمان، ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی معین
یکی از فنون کشتی لوچو معادل فن لنگ، پشت پا زدن، فنی در کشی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
اصطلاحی در جریان کار بر روی آسیاب آبی و یا پاییوقتی که دنگه
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
کمترین رطوبت، آخرین رمق و توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی